بهارم رفت و تابستان هم رفت

بهارم رفت و تابستان هم رفت - بِشُد پائیز و اکنون شامِ یلدا است

جوانی هم بهاری بود بگذشت - زتابستانِ ما هم ناله برخواست

چوشد پائیزِ عمرت دان غنیمت - دمی را که کنون تا شامِ یلدا است

جوانی را مده ای دوست از دست - خوشا حال کسی که فکرِ فرداست

جوانی وقتِ رویِش وقتِ کاراست - جوانی چون بهاری سبزو زیبا ست

جوانی را غمنیمت دان عزیزم - اَزیرا کَت توان و توش همراست

بشدچون وقتِ تابستانِ عمرت - غنیمت دان که یک محصولِ زیبا ست

هرآنچه کِشته ای اینک دروکن - پس اندازی بکن تا قوّه برجاست

چو تابستانِ عمرت رفت دیگر - فسوس و غصّه ات از چهره پیداست

چهل تا شصت تابستانِ عمراست - هنوزم قوّت و نیروت همراست

چو شصت آید نشست آید پدیدار - ولیکن سقفِ این ویرانه برپاست

چو شد هفتاد عمرت بهمن تواست - سپیدیها زموهایت هویداست

چو شد هشتاد دیگر آمد اسفند - دِگر وزنِ تو مانندِ پرِکاست

رسیدی گر نود شکرِ خداکن - که اینسان عمرِ طولانی تورا خواست

ولیکن چون اجل باشد مقدّر - به هرسنّی که باشی غصّه بیجاست

بخواه ای باقری توفیقی از حق - که با شی آنچنانی که خدا خواست

سروده شده آغاز زمستان 1397


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اشعارگوناگون

تاريخ : دوشنبه بیست و یکم آذر ۱۴۰۱ | 19:46 | تهيه وتنظيم توسط : حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور |